زغالپروردهی طبس
ما او را در وان حمامش پیدا کردیم. شلوار جینش افتاده بوده جلوی در، و پیراهنش پای وان. انگار که آبتنیکنندهای با ذوق، یک لحظهٔ عمیق زیبای آب را زیر نور خورشید کشف کرده و لباسهایش را کنده باشد و به دریا بزند. ما چند نفر، دوست صمیمی که نه، اما دوستهای نزدیکش بودیم. آن یکشنبه هم دعوتمان کرده بود تا مثل همیشه پا به یکی از آن دورهمیهایی بگذاریم که بعد از شکستهای معروفش میگرفت.
(ادامه…)میتوانست فراموشش کند
بعد عاشق شد. یکدفعه. وسط امتحانهای ترم دو. وقتی بهار با ارتعاش نوجوانی جوری همساز میشود که آدم انگار مدام روی لبهی یک بلندی ایستاده. ورقهی حسابان را پُر و مثل ورق زر داده بود دست مراقب و و داشت از کوچهی بالای منظریه دو پیاده میرفت خانه. توی این سن هر چیزی عریان به سراغ آدم میآید. انگار که تنها برای خود آدم آشکار شده باشد. مثل او که در سایهی جنگهای همیشگی والدینش فهمیده بود تنهاست و مطمئن شده بود میتواند تاب بیاورد.
(ادامه…)بهمن مظفری / پری رضوان
۱
بگذارید از اینجا شروع کنم. بهمن مظفری را آدمهای زیادی نمیشناسند. آخر دههی چهل و اول دههی پنجاه نویسنده بوده. یعنی خودش میگفته هست و تنها داستان چاپشدهاش در مجلهای را هم آدرس میداده که گویا درست بوده.
داستانهای یکصفحهای مینوشته و میبرده توی کافهها و بارها برای دوستها یا آدمهایی که تصادفی میدیده و گوش بیکار داشتند میخوانده.
(ادامه…)طریق نیما: نیمائیسم
صورت استخوانی، شقیقههای فرورفته، و چشمخانههایی مثل لانهی پرندگان. محصص، رسام ارژنگی و هانیبال او را اینگونه کشیدند. اما بهترین پرتره از نیما را خود نیما ساخت وقتی گفت: «باید نیما یوشیج باشی که مثل بسیط زمان با دل گشاده تحویل بگیری همهی حرفها را. شاگرد جوان و خام تو به تو دستور بدهد که چنان باشی یا چنین نباشی. دوست شفیق تو که نیمساعت کمتر در خصوص وزن شعر کار کرده است به تو بگوید من سلیقهی شما را نمیپسندم…
(ادامه…)اتاق سبز
[یادداشتی دربارهی اتاق سبز، ساختهی فرانسوآ تروفو]
مدتها قبل از اینکه اتاق سبز را بسازد، فرانسوآ تروفو اینجا وآنجا دربارهی ایدههای آن با دوستانش حرف زده بود و برایشان نوشته بود؛ اما شاید جالبترین نکته را در نامهی تروفو به دوست ژاپنیاش، کواشی یامادا بتوان سراغ کرد. (کتاب نامههای تروفو، ترجمهی ماندانا بنیاعتماد)؛ دهم ژوییه ۱۹۷۴، تروفو برای یامادا نوشت:
(ادامه…)