خفتگانِ همزاد
بخش دوم
در بستر رودخانه خفته بودیم، عدهیی غریبه که تازه به یکدیگر رسیده بودیم وُ نمیشناختیم همدیگر را، و این غریبگی البته ترسی هم به دل کسی نینداخته بود. روز اولمان در نمیدانم کجا وُ برای چه بود. انگار جایی مثل حوالی اصفهان بود، دشتِ خشکی بود که احساس نمیکردی که خشک است وُ نسیمی انگار از جایی که پیدا نبود، به ما میوزید و حالمان را خوش نگه میداشت، و من از رفتار خودم اگرچه رضایت کامل نداشتم، اما ناراضی هم نبودم.
(ادامه…)خفتگانِ همزاد
بخش اول
به نمایشگاهی در موزهی هنرهای معاصر رفته بودم. یادم هست کسی همراهم بود، اما نامش را بهخاطر ندارم. همینقدر خاطرم هست که چند سالی بود همدیگر را میشناختیم، از نزدیک. زیادی هم نزدیک. من با همراهی سردِ او، با دوری کند کارها را دانه دانه دیدیم و متنهایی را هم که از آرتیستهایشان چسبانده بودند روی دیوار خواندیم و زدیم بیرون.
(ادامه…)سایهٔ کمجانِ گفتوگو
خوانشی بر مفهوم پایدیا از زاویۀ آراء هانس گئورگ گادامر
چرا از اینجا شروع میکنیم؟
این جستار تلاش خواهد کرد بنیادش را بر آراء هانس گئورگ گادامر دربارۀ مفهوم پایدیا در اندیشهٔ افلاطون بنا کند. گادامر، متولد سال ۱۹۰۰ است، در ماربورگ رشد کرده و در دانشگاه همان شهر فلسفه خوانده است. از ۱۹۳۷ تا ۱۹۶۸ در دانشگاهِ محل تحصیلش و همچنین در دانشگاههای لایپزیک، فرانکفورت و هایدلبرگ به تدریس هستیشناسی، هرمنوتیک، فلسفهٔ زبان، فلسفهٔ تاریخ و اندیشهٔ کلاسیک پرداخت.
(ادامه…)