بیماریهای زبان
عمو جان،
خستهتر از آنم که از این روزهای آشفته برایت بنویسم. سخت مشغول کارم تا هجرتی دیگر را ممکن کنم. اینبار هجرتی از جهان کلمات به عالم اعداد. پیشهورانِ کلمات در زبان ما، سیاستمداراناند و نه شاعران. لئون فیلیپه، که از تبعید مکزیکیاش، اسپانیای فرانکو را نظاره میکرد میگفت: «دیگر در اسپانیا هم دیوانهای به جا نماندهاست.» حقیقت یا سخن حق، اگر ممکن باشد در گرو حضور «جنون» است.
(ادامه…)آغاز سخن
نازنین-رفیقِ سالیان، عموی مهربان،
نامهی دومات را نخوانده گریسته بودم. میدانستم استخوانهامان با هم حرف میزنند. روایت گوشت و پوست نیست: مکالمهایست میان هرچه در من و تو دیرتر فساد میپذیرد. شالودهای که شالودهای دیگر را به بر گرفتهاست. در سرسرای آن معماری ویران، با من گفتی که حافظ، بازی را باخت. «امانت»اش را باخت. گفتی که ما زبانمان را باختیم. به مرگی خیره میشوم که در تنام میگسترد، به باختن یک تاریخ، یک زبان، یک امانت و هنوز بر این یقینم که من و تو، یک چیز را نباختهایم و آن دوستیست.
(ادامه…)